هیچ وقت تو زندگیم انقدر تو تصمیم گیری ناتوان نبوده ام. هیچ وقت نشده بوده که انقدر فکر کنم و به هیچ نتیجه ای نرسم.

از پارسال می دانستم که بالاخره این انتخاب رشته می رسد. از پارسال هم می دانستم که بالاخره باید بین دو رشته ی تجربی و انسانی یکی را انتخاب کنم. اما هنوز نمی دانم کدامش از آخر؟ و مهم تر از همه، وقتی انتخابش کردم آن وقت چه؟ از آخر دکتر می شوی؟مترجم شفاهی یا کتبی؟ داروساز می شوی؟ استاد دانشگاه می شوی؟ چه رشته ای آن وقت؟ ادبیات فارسی؟ زبان انگلیسی؟ اسپانیایی؟ جامعه شناسی؟ دقیقا چه؟

هر چه زور می زنم و به خودم فشار می آورم نه می توانم با خودم کنار بیایم، نه با تصمیمم، نه با بقیه،نه با آینده، نه با حال.

اصلا نمی دانم کجا می خواهم بمانم. شهرم بمانم، ایران می مانم یا نه؟

از تمام درس های تجربی خوشم می آید و باهاشان کنار می آیم. اما هرچه به این ور و آن ور نگاه میکنم، به بلاگر های دکتر و پرستار نگاه می کنم، هرچه سعی میکنم حداقل خوش بینانه به داروسازی نگاه کنم، نمی توانم. 

آن روز رفته بودم دفتر اجازه بگیرم برای بازدید از هنرستان تربیت بدنی. معاونم با خنده بیرونم کرد و گفت وا تو می خواهی آنجا بیایی چه کار؟ چرا میخواهی مسیر زندگیت را عوض کنی؟ تو برو تجربی دخترم. نههه راستی تو که به ادبیات و داستان علاقه داری برو انسانی. اصلا تو برای انسانی ساخته شده ای. برو دخترم. وقتت را هم تلف نکن.

بحث علاقه یک طرف. بحث توانایی روی پای خود ایستادن و مستقل شدن یک طرف. دلم نمی خواهد تا ابد الدهر بارم روی دوش مادر و پدرم یا هر کس دیگری سنگینی کند. 

هر چند هفته زنگ های اول معلم نداریم. چه شده؟ معلم ها اعتراض کرده اند.

از آن طرف بچه ها روز به روز بی تربیت تر و لاقید تر می شوند. من که منم خجالت می کشم.

به هر رشته ی حتی باابهت و قابل احترامی هم که نگاه نمی کنم، میبینم طرف آه ندارد با ناله سودا کند. البته نمی توانم به همه نسبتش بدهم. اکثریت را می گویم.

و من مانده ام و درگیری مسخره ای سر دو رشته. خیلی دوست دارم بروم همان مدرسه ی تخصصی انسانی. اما خب بگویم که خیلی از درس های انسانی را دوست ندارم.حتی آن روز استادم گفت انسانی بیشتر شعر و نثر کلاسیک است و در مباحث داستان و این ها خیلی کاربرد ندارد. بحث دوست داشتن و نداشتن نیست. بحث مصمم بودن است. اگر بدانم دقیقا چه می خواهم، آنقدر تلاش می کنم و خوب جلو می روم تا به هدفم برسم. به هر حال این دوره هم مثل دوره های دیگر می گذرد. بالاخره سال دیگر همین موقع من سر کلاس هایم نشسته ام. حالا چه انسانی باشد و چه تجربی. بالاخره هر تصمیمی بگیرم یک جایگاه خوبی برای خودم دست و پا میکنم تا نشان دهم که لیاقتش را دارم. 

جدیدا خیلی با حسرت به هفتم هشتمی ها نگاه می کنم. احساس می کنم خیلی خوشبختند. البته نه از آن حسرت هایی که نشان از این داشته باشد که بخواهم برگردم به آن دوران و کلی کارهای نکرده بکنم و از فرصت هایم درست استفاده کنم و این ها. نه اتفاقا، خیلی هم از آن دوسال خوب استفاده کردم و لذت بردم. از آن حسرت هایی که ای کاش همانجا، همان دوران بمانم.

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات تولید کننده ترشی جات و شوری جات Gabriel وبلاگ شخصی برای نوشتن Nick Travis آموزش کاراته شرکت پرشیادر