غزال من
یکشنبه ۲۷ فروردین ۵۱
گلهای سرخ لاله از خاک سر بدر آورده بودند و فرا رسیدن روزهای شادی بخشی را به جهانیان پیام می دادند.بهار با تمام شکوه و عزتش فرا رسیده بود. و من فارغ از هر اندیشه و خیال همانند پروانه های سبک بال به هرسو سر می کشیدم. سعی و کوشش داشتم که از تک تک روزهای بهار حداکثر استفاده را بکنم.
بوی شکوفه ها، رنگ لاجوردی آسمان، آوای دل انگیز پرندگان در سحرگاهان، وزیدن نسیم ملایم و زمزمه ی آبشار هر کدام به نوعی برایم شادی بخش و لذت آفرین بودند. گاهی آنچنان در خود غرق می شدم که گذشت زمان را حس نمی کردم و گاهی آنچنان در اندیشه ی تو فرو می رفتم که زندگی را با تمام عظمت و شکوهش فراموش کردم.
غزال من، زمانی که از میان رمه ی غزالان رمیدی و مرا با تمام محبتی که نسبت به تو داشتم ، تنها گذاشتی.
تمام روزها و شب ها معنی واقعی خویش را برایم از دست دادند و شب و روزم یکی شد. و اکنون که زمان گرد فراموشی بر زخم های دلم پاشیده، زندگی چون امواج خروشان به حرکت خویش ادامه می دهد. اردیبهشت با گلهای سرخ و نسترن و سنبل و یاس از راه فرا می رسد و چادر زمردین خویش را هر چه بیشتر در دشت و دمن می گستراند. و من از صمیم قلب خوشحال هستم که می توانم بدون تشویش و نگرانی از این همه زیبایی های طبیعی طبیعت استفاده بکنم و لذت ببرم.
دیروز به صحرا رفتم و
ادامه مطلب
درباره این سایت