قلمم می رقصد. می رقصد و می رقصد. رقصی پرتب و تاب. رقصی چنان که لذت می افکند و به نفس نفس می اندازد.
قلم من شب ها می رقصد. شب ها می شکفد. روز ها ذوقی چنان ندارد. شب ها صفحه صفحه می رقصد.برگ ها برگ ها می رقصد. آنقدر از جان مایه میگذارد که در نهایت، نیمه های شب با ذهنی که چون بدنش پیچ و تاب خورده، خود را پرت میکند در حریر کاغذ.
قلم من خاموش است. گاهی، شب های بسیار خیال حرف زدن ندارد.
حرف زدنش رقصیدنش است. وقتی حرف میزند که دارد می رقصد.
و وقتی که می رقصد، دارد حرف میزند.
ادامه مطلب
درباره این سایت