جودی عزیز، سلام.
گمانم اولین باری نیست که برایت نامه می نویسم، اما از آخرین بار چند سالی میگذرد.
نمی دانم نامه ام را که بخوانی مرا یادت می آید یا نه؟ چندوقت پیش دیدم داستان جدیدی درباره ی ریشه ات در خاندان سلطنتی بیرون داده ای. جودی، من آن کتاب را برداشتم، در آغوشم فشردم، و بعد از ورق زدن و نگاه کردن به چهره ات و موهای مریخی ات، دوباره سرجایش گذاشتم.
بله جودی عزیز. آن را گذاشتم همانجا بماند تا بچه های جدید بیایند و لذت زیستن با تو را تجربه کنند. دوسال پیش که آخرین داستانت را خریدم، فقط یکبار آن را خواندم. و این وحشتناک بود.
سال ها پیش شاید هر کدام از ماجراهایت را سی بار به بالا خوانده بودم.
جودی عزیز، بعد از ماجراهای تو، شاید بیش از سیصد داستان و کتاب را زیسته ام. اما می دانی چیست؟ تو پایه گذارش بودی. تو پایه گذار خلاقیت، شادی، تلاش و بیشتر ویژگی های شخصیتی کودکی ام بودی.
جودی، می دانم الان حوصله ات سر می رود و می روی توی چادر انجمن جیش قورباغه تا با راکی و فرانک جلسه ی نجات دنیا بگذاری.
اصلا به خاطر همین است که از صمیم قلب عاشقت هستم. تو تا آخر عمر، کلاس سوم.ت هستی.
کاش من هم می توانستم تا ابد با تو کلاس سوم بمانم.
اما جودی، من دارم بزرگ می شوم، دارم غم، شادی، اضطراب، مهربانی، شکست و پیروزی را به شکل های متفاوتی تجربه می کنم. خواسته و نخواسته، برای ابد از کلاس سومی بودن درمیایم. انگشتر حال نمایم دستم نیست. اما مطمئنم اگر دستم بود، هر رنگی بود جز بنفش.
پس جودی جان، این نامه را نوشتم که بگویم گرچه دارم دور میشوم، اما هرگز فراموشت نمی کنم.
نمی توانم. تو بخشی از من هستی. تو رومه دیواری کلاس ششمم، پخش کردن اعلامیه های صرفه جویی آب کلاس چهارمم، تو تمام برنامه های تابستان های خفنم هستی.
جودی عزیزم، این نامه را نوشتم تا یک خداحافظی درست حسابی با تو بکنم، تا روزی که بشنوی به چهل و هفت خیریه ی کودکان کشورهای مختلف، داستان های تو را هدیه کرده ام!
پ.ن: به استینک لاستیک سلام برسان.
درباره این سایت